نوازش های باران | ||
گفتی قایقی خواهم ساخت سهراب کارقایقت هنوز تمام نشده؟ من نیز مثل تو از این خاک غریب دلگیرم قول میدهم نه به آبی ها دلببندم نه به دریا وپریانی که سر از آب به در می آرند با تو خواهم خوند با تو خواهم راند مرا نیز با خود همراه کن به سوی همان شهری که میگفتی پشت دریا هاست همانی که در آن پنجره ها رو به تجلی باز اند،بام ها جای کبوتر هاییست که به فواره ی هوش بشری می نگرند من هم شاخه ای معرفت میخواهم و یک خواب لطیف وچه زیبا کلمات را در کنار هم می گنجاندی میدانی،مدت هاست که دلم یک خواب لطیف میخواهد سهراب زخم های پای تو زیر و بم های زمین را آموخت اما حالا این زیر و بم های زمین اند که به من راز زخم ها را می آموزند آری زندگی رسم خوشایندی است نه زندگی رسم خوشایندی بود اما حالا مدت هاست که لب طاقچه ی عادت از یاد همگان رفته است روح تو گاهی از شوق سرفه اش میگیرد روح من گاهی از درد خنده اش میگیرد سهراب بیا این بار هم همت کن و اگر در تپش باغ خدا را دیدی بگو در این بیشه ی خصم و بیداد ریشه های وجدان سوخته است همچنان خواهیم خواند همچنان خواهیم راند پشت دریاها بیشه ی نور است قایقی باید ساخت [ شنبه 91/12/12 ] [ 10:37 عصر ] [ tarane ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |